گوش کن،جاده صدا میزند،از دور قدم های تو را .....
چشم تو زینت تاریکی نیست....
پلک هارا بتکان ، کفش به پا کن و بیا.....
بیا تا جایی که، پر ماه به انگشت تو هشدار دهد...
و زمان روی کلوخی بنشیند با تو ...
و مزامیر شب اندام تو را، مثل یک قطعه ی آوار به خود جذب کنند....
پارسایی ست در ان جا که تو را خواهد گفت:
بهترین چیز، رسیدن به نگاهیست، که از حادثه ی عشق تر است...
سهراب سپهری
وقتی نگاهم به نگاهت خیره میشه
دوست دارم زمان بایسته واسه همیشه
چشمامون ببندیم بریم تا ته رویا
اون جاییکه هیچ وقت گلی پژمرده نمیشه
هر چی غم داری از دل نازکت بگیرم
اگه اشک از چشات جاری بشه برات بمیرم
سر رو شونه هام بذاری و خودم برات بخونم
یاد و اسم تو باشه ورد زبونم مهربونم
آرزو بی تو محاله لحظه هام بی تو سواله
بی تو مقصد خیلی دوره راه عشقم بی تو عبوره
من نمیخوام تو خیالم بگمت عاشقت هستم
دوست دارم که راستی راستی تو رو حس کنم تو دستم